×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

دفترعشق براي عشقم

× شب عروسیه، آخره شبه ، خیلی سر و صدا هست. میگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو عوض کنه هر چی منتظر شدن برنگشته، در را هم قفل کرده. داماد سروسیمه پشت در راه میره داره از نگرانی و ناراحتی دیوونه می شه. مامان بابای دختره پشت در داد میزنند: مریم ، دخترم ، در را باز کن. مریم جان سالمی ؟؟؟ آخرش داماد طاقت نمیاره با هر مصیبتی شده در رو می شکنه میرند تو. مریم ناز مامان بابا مثل یه عروسک زیبا کف اتاق خوابیده. لباس قشنگ عروسیش با خون یکی شده ، ولی رو لباش لبخنده! همه مات و مبهوت دارند به این صحنه نگاه می کنند. کنار دست مریم یه کاغذ هست، یه کاغذی که با خون یکی شده. بابای مریم میره جلو هنوزم چیزی را که میبینه باور نمی کنه، با دستایی لرزان کاغذ را بر میداره، بازش می کنه و می خونه : سلام عزیزم دارم برات نامه می نویسم. آخر
×

آدرس وبلاگ من

nagar.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/0mh

?????? ???? ?????? ???? ????? ????? ??? ????
× ?????? ???? ???? ?? ???? ????? ????? ??? ????

چشم عاشق

در بيمارستاني دو بيمار در يك اتاق بستري بودند.يكي از بيماران اجازه داشت كه هر روز بعد از ظهر يك ساعت روي تختش كه كنار پنجره اتاق بود بشيند ولي بيمار ديگر مجبور بود هيچ تكاني نخورد و هميشه پشت به هم اتاقيش روي تخت بخوابد.آنها ساعتها با هم حرف ميزدند و هر روز بعد از ظهر بيماري كه تختش كنار پنجره بود مي نشست و تمام چيزهايي كه بيرون از پنجره مي ديد براي هم اتاقيش توصيف مي كرد.پنجره رو به يك پارك باز بود و درياچه زيبايي داشت.مرغابيها و قو ها در درياچه شنا ميكردند و كودكان با قايقهاي تفريحيشان در آب سرگرم بودند.درختان كهن به منظره بيرون زيبايي خاصي بخشيده بود و تصويري زيبا از شهر در افقي دور دست ديده ميشد.همان طور كه مرد كنار پنجره اين جزئيات را توصيف ميكرد هم اتاقيش چشمانش را مي بست و اين مناظر را در ذهن خود مجسم مي كرد و روحي تازه ميگرفت. روزها و هفته ها سپري شدند و تا اينكه روزي مرد كنار پنجره از دنيا رفت و مستخدمان بيمارستان جسد او را از اتاق بيرون بردند. مرد ديگر كه بسيار ناراحت شده بود تقاضا كرد كه تختش را به كنار پنجره منتقل كنند. پرستار اين كار را انجام داد.مرد به آرامي و با درد بسيار .خود را به سمت پنجره كشاند تا اولين نگاهش را به دنياي بيرون از پنجره بياندازد.بالاخره مي توانست آن منظره زيبا را با چشمان خودش ببيند.ولي در كمال تعجب با يك ديوار بلند رو به رو شد! مرد متعجب به پرستار گفت كه هم اتاقيش هميشه مناظر دل انگيزي را از پشت پنجره براي او توصيف مي كرده است.پرستار پاسخ داد:ولي آن مرد كاملا نا بينا بود. مرد گفت: نابينابود و عاشق! و چه خوب شرط عشق را مي دانست. شرط عشق چه بود؟!
یکشنبه 20 شهریور 1390 - 7:25:29 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم
نظر ها

http://bebeka.gegli.com

ارسال پيام

یکشنبه 20 شهریور 1390   7:33:54 PM

هفده سال هر روزی برای هرچه که از او میدم میگفتم دوستش دارم بخاطر کارهای خانه بچه ووو یکبار نشنیدم چیزی بگه  فقط یاد مه یکبار چیزی گفت انهم این که پیشت هستم  دارم زندگی میکنم پس باید دوستت داشته باشم ما با این دل خوش بودم روزی امدم دیدم نیست  به بچه هاش کفته بود  دوستان دارم ولی باید بروم چون خاکم را نمیتوانم فراموش بکنم ومنتظر من نباشید واز پدرتان بخواهید دنبال من نیاد ... منظور همیشه مردا در ابراز عشق پیش قدم هستند ولی زنان همیشه در ابراز اون طفره میروند  .   

آخرین مطالب


alo


...


age mikhai biyai porofail negar


darbareye negar nazi


بروازپیشم


خوش به حال آسمون


می خوام تنها باشم...


فراموش می کنم


بی معرفت


(تنها نشوی).


نمایش سایر مطالب قبلی
آمار وبلاگ

98744 بازدید

35 بازدید امروز

11 بازدید دیروز

83 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements