×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

دفترعشق براي عشقم

× شب عروسیه، آخره شبه ، خیلی سر و صدا هست. میگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو عوض کنه هر چی منتظر شدن برنگشته، در را هم قفل کرده. داماد سروسیمه پشت در راه میره داره از نگرانی و ناراحتی دیوونه می شه. مامان بابای دختره پشت در داد میزنند: مریم ، دخترم ، در را باز کن. مریم جان سالمی ؟؟؟ آخرش داماد طاقت نمیاره با هر مصیبتی شده در رو می شکنه میرند تو. مریم ناز مامان بابا مثل یه عروسک زیبا کف اتاق خوابیده. لباس قشنگ عروسیش با خون یکی شده ، ولی رو لباش لبخنده! همه مات و مبهوت دارند به این صحنه نگاه می کنند. کنار دست مریم یه کاغذ هست، یه کاغذی که با خون یکی شده. بابای مریم میره جلو هنوزم چیزی را که میبینه باور نمی کنه، با دستایی لرزان کاغذ را بر میداره، بازش می کنه و می خونه : سلام عزیزم دارم برات نامه می نویسم. آخر
×

آدرس وبلاگ من

nagar.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/0mh

?????? ???? ?????? ???? ????? ????? ??? ????
× ?????? ???? ???? ?? ???? ????? ????? ??? ????

چرابايدوطن رادوست داشت

وطن دوستی ما که اطفال این دبستانیم همه از خاک پاک ایرانیم همه با هم برادر وطنیم مهربان همچو جسم با جانیم اشرف و انجب تمام ملل یادگار قدیم دورانیم وطن ما به جای مادر ماست ما گروه وطن پرستانیم شکر داریم کز طفولیت درس حب الوطن همی خوانیم چون که حب وطن ز ایمانست ما یقینا ز اهل ایمانیم گر رسد دشمنی برای وطن جان و دل رایگان بیفشانیم . - میبینی خودت هم میان میهن پرستی و میهن فرق میگذاری . - هر دو یک چیز است .ببینید قرن نوزدهم چه بر سر ما آورد .همه جا با ستایش از میهن پرستی و احساسات وطن خواهانه , اساس دولت های ملی را تقویت کرد و میان ملت ها تخم نفاق پاشید و بنیان جنگ های تازه را گذاشت . - قبول دارم .ولی این را هم بدانید که در قرن نوزدهم نه وطن پرست ها بلکه ملت پرست ها بودند که در همه ی کشور ها مفهوم میهن را مخدوش کردند و به جای احساس دلبستگی به میهن که احساس مشروع و بی خطری است پرستش میهن و تعصب و ستیزه جویی را آوردند .این نوع ناسیونالیزم را البته باید محکوم کرد .ولی بگو ببینم آیا در عین حال باید احساسات وطن خواهانه را هم به دور انداخت ؟ یعنی آن واقعیت انسانی و حتی جسمانی را ؟ - بله ! برای اینکه مرد واقعی انقلاب بشویم اول باید همه علقه ها را قطع کنیم و از وجود خودمان ریشه .... ژاک سخن اورابرید : - مواظب باش .تو به فکر انسان انقلابی هستی , انسان انقلابی نمونه ای که میخواهی خودت را مطابق الگوی او بسازی , ولی خود انسان را , انسان کلی را فراموش میکنی .یعنی انسانی را که در طبیعت , در واقعیت و در زندگی هست را ... وانگهی آن احساسات وطن خواهی که الان شرح دادم آیا حقیقتا میشود از میان برداشت ؟من مطمئن نیستم .انسان هر کاری بکند به هر حال وابسته به اقلیم معینی است و ویژگی منشا و مولدش را , خلق و خوی قومی اش را نمیتواند کنار بگذارد .انسان وابسته به آداب و رسوم و شکل های خاص فرهنگ و تمدنی است که او را ساخته است . هر جابرود زبان مادری اش را می برد . بخصوص این نکته خیلی مهم است .مسئله ی وطن شاید باطنا همان مسئله ی زبان باشد ! انسان هر جا باشد و هر جا که برود با همان کلمات و ترکیب های زبان کشور خودش می اندیشد .به دور و بر خودمان نگاه کن .دوستانمان را در ژنو ببین .همه ی این افراد را که آزادانه به تبعید آمده اند و صادقانه گمان میکنند که موطن خودشان را طلاق داده اند و دارند یک مدینه ی اصیل بین المللی میسازند ! ببین چطور به صرافت طبع و غریزه دنبال هم میگردند و یکدیگر را پیدا میکنند و دور هم جمع میشوند و هر گروه برای خودش طایفه ای تشکیل میدهد : طایفه ی ایتالیایی ,اطریشی , روسی , طایفه های کوچک بومی با پیوند های برادری و احساسات میهنی .حتی خود تو ... با هموطنان بلژیکی ... ژاک به سخنان خود ادامه داد : - نه , نه ,انسان میتواند از وطنش بیرون برود ولی نمیتواند بی وطن بشود .این وطنخواهی هیچ تناقضی ذاتی با آرمان انقلابی و بین المللی ما ندارد .بنابر این دور از انصاف است که بر ویژگی هایی حمله کنیم که عمیقا انسانی است و نیروهایی با خود دارد .انسان بی وطن امری نا متصور است .... ** رمان ارزنده ی خانواده ی تیبو نوشته ی روژه مارتن دوگار از کتاب های بی نظیر در زمینه ی بلوغ فکری و ایدئولوژیکی انسانی با حفظ خصایل کاملا طبیعی انسانی است که خواندش رو به همه دوستانی که تا امروز موفق به خواندن آن نشده اند توصیه میکنم . کافی است روز ها و روز ها , تنها , زیر تیغ آفتاب و هوای پر غبار و دم کرده ی دوبی در میان موج غربت چشمان عربها , هندیان و پاکستانی ها و عصرهای دلگیر , تنها , زیر باران های لندن و منچستر و پاریس و میلان و... در سرب نگاههای اروپایی بیگانه با تو سرگردان باشی ... کافی است با منوچهر محجوبی "آهنگر در تبعید " بی امکان بازگشت و تا مرز جنون در هوای آن شبها و شبها نشسته باشی وبه پرسش های بی انتهای پر شوق اما با لحن بسیار غمگین و مایوسش پاسخ داده باشی که پی در پی و به سادگی از خیابانها و کوچه پس کوچه های تهران و جاده ی شمال و قهوه خانه های آذربایجان و ... و ... می پرسد و به حال تو که فردا به وطن بر میگردی غبطه می خورد ... کافی است صدای گرفته ی اسماعیل خویی راشنیده باشی که "آنچه از میهن در چمدان دارم" را در "بیدر کجا " برایت بخواند ... کافی است که ترانه ی شهریار قنبری را با دقت گوش کرده باشی " هیچ کجا عزیز تر از وطن نبود ".... کافی است که " روز ها در راه "شاهرخ مسکوب را خوانده باشی تا سرمای غربت کوچه های پاریس تا مغز استخوانت نفوذ کند . کافی است که غلامحسین ساعدی را روی سن و پشت تریبون دیده باشی که از " خودکشی فرهنگی "آن سوی آبها سخن میراند ... کافی است که ترانه ی ایرج جنتی عطایی را شنیده باشی که : "پرسه در خاک غریب / پرسه ی بی انتهاست هم نشین غربتم / زادگاه من کجاست ؟ و همه ی این ها کافی است تا بدانی چرا فروغ فرخزاد از اروپا نامه ای به ابراهیم گلستان نوشت "....من تهران خودمان را دوست دارم . هرچه میخواهد باشد .من دوستش دارم و فقط در آنجاست که وجودم هدفی پیدا میکند برای زندگی کردن . آن آفتاب لخت کننده و آن غروب های سنگین و آن کوچه های خاکی و آن مردم بدبخت مفلوک بدجنس فاسد را دوست دارم " و همه ی این ها تا بدانی که "چرا باید ایران را دوست داشت " وطن همچون مادر است .مادر را همیشه باید دوست داشت پس وطن راهم همیشه بایددوست داشت .مادر را نمیشود عوض کرد وطن را هم نمیشود عوض کرد .اگر عیب و ایرادی در وطن هست از ماست که باید آستین هارا بالا زد و به رفع آن پرداخت . اما آیا همیشه به وطن این گونه نگاه می شده است ؟ پیداست که مفاهیمی مانند وطن و وطن دوستی در گذر زمان تغییرات بسیاری یافته .در گذشته های دور تعبیرهای متفاوتی از وطن و آن چه ایران تاریخی مینامیم وجود داشته است .این که اکنون بر سر آن اتفاق نظر نسبی داریم عمر چندان زیادی ندارد .وطن پرستی از آن گونه که در ادبیات مشروطه میبینیم الهام گرفته از تجدد اروپایی است و به فراخور حال گاه رنگ و بوی رمانتیکی هم گرفته است .بعد ها به تدریج مفاهیم وطن و وطن پرستی و ملی گرایی در اندیشه ی رجال سیاسی عمق بیشتری یافت و بیان منطقی تری گرفت . آنچه که به ما رسیده است دست آورد همین دوران است و در آینده هم از تغییر آن گریزی نیست . امروز بادنیایی روبرو هستیم که تفاوت ماهوی با گذشته ی نه چندان دور خود پیدا کرده است . پیداست که تعریف های رایج از بسیاری از مفاهیم کم کم دگرگون میشود و آنکه چشم بسته به تکرار پاسخ های از بر کرده ادامه دهد راه به جایی نخواهد برد . حال در این دنیا و بااین شرایط از "ایران را چرا باید دوست داشت " پرسیدن کار دشواری است دست آورد دو سه نسل اخیر ایران با آن همه ایمان بی تردید و یقین خلل ناپذیر و فداکاری تا پای جان , این است که میبینیم آیا به نسل آینده باید گفت که همین را دوست بدارد ؟به نظر میرسد که باید برای نسل جوان توضیح داد که هیچگاه دوست داشتن وطن در نظر وطن پرستان صاحب فکر و اندیشه , مطلق نبوده است .ترکیبی از عشق و نفرت بوده . از رجال صرفا سیاسی نام نمیبرم که مناقشه ای بر انگیزد . به سخنان صادق هدایت پر شر و شور نگاه کنیم یا به جمال زاده ی محافظه کار .هر یک به گونه ای این دو رابا هم در دل دارند.دیگران هم همین گونه اند . ملک الشعرای بهار و احمد کسروی نیز هر دواز رجال علم و ادبند و برخاسته از میان جوانان نسل مشروطه . هر دو دل سپرده ی وطنند با این حال غمگین از چهره ی خاک آلود ونا پیراسته اش و برآشفته از جهل و خرافه و هزار اخلاق و رفتار ناپسند مردمانش .هر دو نیز در تلاش برای دگرگونی اند و هر یک شیوه ی خود را صحیح میپندارد . ... افسوس که حاصل تلاش وطن پرستانه ی صد ساله , رسیدن به نقطه ای بود که همه به اتفاق بگویند آن چه در این مدت به جان ودل خواسته اند همچناندر حد آرزو مانده است . اکنون چگونه میشود از جوانان امروز و فردا انتظار داشت که به همان پاسخ معهود پدران خود دل خوش کنند ؟ظاهرا نسل جوان ما که اکثرا نیز خود را وطن پرست میدانند , وطن مفهومی متفاوت با گذشته یافته است .مفهومی بر آمده از شرایط دنیا و ویژگی غالب این افراد که همه چیز را با منافع فردی خود می سنجند و نه با آرمان های جمعی , امریست که در نظر برخی از خوش بینان قوم , نه تنها مذموم نیست , بلکه میتواند منشا تحولاتی شود که نسل های آرمانخواه گذشته در حسرت آن ماندند . ایران را دوست دارم چون که مزرعه های سرسبز و معطر برنج شمال را دوست دارم .چون جنگل های انبوه مازندران و رشت را دوست دارم .ایران را دوست دارم چون فردوسی و شاهنامه اش را دوست دارم .چون رستم و سهراب و گردآفرید و تهمینه را دوست دارم . چون شیراز را دوست دارم. حافظ و سعدی را دوست دارم .چون کرمانشاه را دوست دارم و ابوالقاسم لاهوتی شاعر نامدار کرمانشاهی را دوست دارم .باغ های کرمانشاه و درخت های آلوچه و انگور و سیب و گلابی اش را دوست دارم . چون بیستون و شیرین و فرهاد را دوست دارم .چون لاله های واژگون لرستان را دوست دارم . ایران را دوست دارم زیرا دکتر محمد مصدق , خسرو روزبه , خسرو گلسرخی و قهرمانانی چون بیژن جزنی و سعید سلطانپور و محمد مختاری و جعفر پوینده و همه ی جانباختگان راه آزادی را دوست دارم . ایران را دوست دارم چون سرزمین پدری و اجدادی من است و مزار عزیزانم در آن است .پدر , مادر , مادربزرگ و همه ی کسانم در آن خوابیده اند . ایران را دوست دارم چون مقام های سه گاه و چهار گاه و شور ودشتی و همایون و افشاری و در نهایت شجریان و آوازش را دوست دارم . و سه تار و کمانچه و دف و تنبور را دوست دارم .ایران را و بابا کرم را دوست دارم . اینها تکه هایی از پازل شخصیت و هویت مرا تشکیل میدهند . بدون این ها که گفتم من بی هویت خواهم بود . ایران را دوست دارم و آبگوشت و کوفته ی ایرانی را و آش های مختلف و ترید و شله زرد و و شله قلمکار و انواع شربت ها را دوست دارم . و بوی عطر گلاب قمصر کاشان را دوست دارم . بوی چادر مادربزرگم را و جهان پهلوان تختی و پهلوان حسین گلزار کرمانشاهی را و نامجو را و همه ی کسانی که برای اعتلای نام ایران کوشیده اند . ایران را دوست دارم و صادق هدایت و بوف کورش را و داش آکل را و شنگول و منگول را و بزرگ علوی را و استاد محمد باقر مومنی و جلال آل احمد و استادم دکتر سیمین دانشور را ودکتر امیر حسین آریانپور را . اینها همه بخشی از هویت من هستند و اگر این ها نبودند من پا در هوا و ول بودم .اما اینها همه ,آن گل , آن آش , آن شعر و آن تصنیف ها همه شخصیت مرا ساخته اند ومن شدم آنچه که امروز هستم . ایران را و فرش کاشان و شله زرد روز اربعین و همه ی این ها را دوست دارم و روی همه ی اینها ایران را دوست دارم و سرزمین دلیر پرور کردستان را و کرد ها و شاعران و نویسندگان و مبارزان کرد را دوست دارم . کوچه های بچگی ام را که در ایران است دوست دارم .معلم های گذشته ام را , استادانم را , همه و همه را دوست دارم و ایران را که جایگاه ستارخان و باقرخان و یار محمد خان کرمانشاهی و صفر خان و صمد بهرنگی است دوست دارم . ایران را دوست دارم زیرا شعر های شاملو و فروغ فرخزاد و سیمین بهبهانی را دوست دارم . و در پایان کلمه ی "پایان " را دوست دارم زیرا وقتی در دوران بچگی ام در مدرسه مشق هایم تمام میشد و به پایان میرسیدم شاد میشدم چون میدانستم که دوران زحمت ها و خستگی هایم به پایان رسیده است . وطن دریا و آب و خاک و باد است ؟/ به گیتی دشت و در یاها زیاد است . چه کشور ها که جز دشت و دمن نیست /ولیکن هیچیک ما را وطن نیست . وطن تنها همین یک مشت خاک است /که میهن خواه بهرش سینه چاک است . مگر فرقی میان خاک دنیاست/ که آن بیگانه این یک کشور ماست ؟ مگر فرقی ست مدر خاک دماوند / و یا کوهی نشسته در سمرقند ؟ مگر در خاک ایران نعمتی هست / که در خاکی دگر حاصل نگشته است ؟ نسیم ملک ما از مشک و عنبر/ نسیم دیگری نبود معطر ؟ مگر فرقی میان آسمان هاست / که این ایران ما چیزی مجزاست ؟ وطن فرهنگ جاری بر زبان هاست / وطن غمخواری و همدردی ماست وطن یعنی که همراهی در اندوه / نه مالک گشتن دریاچه و کوه وطن یعنی تفنگ کرد پیری / که تو با عشق در چنگت بگیری وطن فریاد آذربایجان است /که در ساز عاشیق هایش نهان است وطن یعنی که درد ترکمن ها/ نشیند همچو کوهی بر دل ما وطن رنج و غم قلب بلوچ است/ که از خشکیده دشتی پا به کوچ است وطن انبوه بیکاران نومید/ نه نقش تخته سنگ تخت جمشید! وطن در پینه ی دستان دهقان / نه در فواره ی کاخ گلستان ! وطن چشمان طفل روستایی ست / که در رویای آغاز رهایی ست وطن چشم زنان روستا هاست / که در هر رگ رگش صد غصه پیداست... وطن , وطن ! نظر فکن , به من که من به هر کجا , غریب وار که زیر آسمان دیگری غنوده ام . همیشه با تو بوده ام همیشه با تو بوده ام .... ای ایران ای مرز پر گهر ای خاکت سر چشمه ی هنر . . . سنگ کوهت در و گوهر است خاک دشتت بهتر از زر است . . چو ایران نباشد تن من مباد . . همه ی جان و تنم وطنم وطنم وطنم . . اینها ظاهرا مشتی کلمه اند که ردیف میشوند و میگذرند . چه چیز باعث تفاوت خاک وطن با خاک دیگر است ؟ اصلا وطن یعنی کجا ؟ دور از وطن به که می گویند ؟غریب کیست ؟ چرا به خاک وطنمان عشق میورزیم ؟ چرا برای ذره ای از خاک وطن حاضریم بمیریم ؟ چرا ایران را باید دوست داشت ؟ این سوالها مرا به فکر انداخته تا هر از گاهی از خودم و از شما بپرسم چرا ؟ چرا ایران را باید دوست داشت . مصمم هستم که نظرات بزرگانی آشنا را که در این باره حرفی زده اند را هم گهگاهی بنویسم . بیائید همه با هم به این موضوع بیشتر فکر کنیم که دلیل ما برای این حرف چیست ؟و ما برای وطنمان چه کرده ایم یا چه باید بکنیم ؟
چهارشنبه 4 آبان 1390 - 8:31:53 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم

آخرین مطالب


alo


...


age mikhai biyai porofail negar


darbareye negar nazi


بروازپیشم


خوش به حال آسمون


می خوام تنها باشم...


فراموش می کنم


بی معرفت


(تنها نشوی).


نمایش سایر مطالب قبلی
آمار وبلاگ

98733 بازدید

24 بازدید امروز

11 بازدید دیروز

72 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements