×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

دفترعشق براي عشقم

× شب عروسیه، آخره شبه ، خیلی سر و صدا هست. میگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو عوض کنه هر چی منتظر شدن برنگشته، در را هم قفل کرده. داماد سروسیمه پشت در راه میره داره از نگرانی و ناراحتی دیوونه می شه. مامان بابای دختره پشت در داد میزنند: مریم ، دخترم ، در را باز کن. مریم جان سالمی ؟؟؟ آخرش داماد طاقت نمیاره با هر مصیبتی شده در رو می شکنه میرند تو. مریم ناز مامان بابا مثل یه عروسک زیبا کف اتاق خوابیده. لباس قشنگ عروسیش با خون یکی شده ، ولی رو لباش لبخنده! همه مات و مبهوت دارند به این صحنه نگاه می کنند. کنار دست مریم یه کاغذ هست، یه کاغذی که با خون یکی شده. بابای مریم میره جلو هنوزم چیزی را که میبینه باور نمی کنه، با دستایی لرزان کاغذ را بر میداره، بازش می کنه و می خونه : سلام عزیزم دارم برات نامه می نویسم. آخر
×

آدرس وبلاگ من

nagar.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/0mh

?????? ???? ?????? ???? ????? ????? ??? ????
× ?????? ???? ???? ?? ???? ????? ????? ??? ????

برای پدر ...

به مناسبت تولد پدرم این نوشته را می نویسم:

دیشب آغاز شصت و هفتمین سال زندگی پُر از سختی و شکیبایی اش را به شُکر نشستیم. روح بزرگ و چشمان امیدوارش را نمی توانم به وصف بیاورم . مرد به معنای واقعی مرد... اگر او را در زندگی نداشتم شاید هیچ گاه نمی توانستم بفهمم مرد واقعی یعنی چه؟ چه بگویم که آنقدر در برابر بزرگی او کوچک و ناتوان و اندکم که زبان الکن و فقر واژه هایم راه هر سخنی را بر من می بندند. سالها پیش که شوق شاعر شدن و عشق شدید به ادبیات نیمه شب ها مرا بیدار نگاه می داشت و شعر هایی که می گفتم هنوز کودکانه بود و از ساختار مناسبی برخوردار نبود خوب به خاطر دارم که یک شب که ناامید از توان شعر سرایی خود شده بودم و هم زمان با گوش دادن به برنامه ی رادیویی ِ در راه شب تمرینات ریاضی متفرقه حل می کردم و لذت می بردم ناگهان حِسّی به سراغم آمد و آرزو کردم که کاش می توانستم با سرودن شعری در باره ی پدر و مادرم عشقم را به آنها نشان بدهم ... قلم در دستم می نوشت و اولین شعر زندگی ام را برای پدر گفتم، دانش آموز بودم و همان سال در استان تهران توانست رتبه ی دوم شعر را به خود اختصاص دهد. آن شعر را پس ار سالهای زیاد به پاس نام ِ بزرگ ِ پدر امروز در وبلاگم می گذارم :

رنج کشیده ی دهر پدرم !

دست های پینه بسته ات

به من امید می بخشد

و در نگاهت شفافیت را می بینم.

دوست دارم

که شب هنگام، وقت آمدنت

چشمانم را زیر پایت

بگذارم

و گُلی از مهربانی ها را

تقدیمت دارم.

سنگ صبور، پدرم!

می خواهم فریاد بزنم

تا کوهها بشنوند

-هان مغرور نباشید

استوارتر از شما نیز کسی هست-

تا دریا بشنود

-که مگویید زیبایم، زیبایم

زیباتر صورت چروکین پدر است.-

می خواهم درختان بشنوند

-مگر شما تنها سبزید

گام های پدرم سبزه های بسیار به دنبال دارد.-

کاش صدایم بلندتر از زمان بود

کاش آوایم را آسمان می شنید

تا احساس بزرگی نکند.

کاش ستاره ها ببینند

ستاره ای به نام برق محبت

در چشمانت موج می زند

و ای کاش ...

دو، سه سال پیش هنگامی که در مشکل سختی گرفتار آمده بودم و راه چاره ای نداشتم و هجوم غم ها ناتوانم کرده بود راهی جز گفتگو در خیالم با ستاره های پرفروغ زندگی ام � پدر و مادرم - نداشتم ، گوشه ای از آن نوشته را در این جا می گذارم:

پدر!

ای نستوه بی پایان! ای اسطوره ی ایمانی من! تمنّای همه حیرانی من، سرد و خاموشم اگر یادت نباشد همره تاریکی ِ تنهایی ِ دردم. تو ای روشن! و ای لبریز پروانه! پُر از احساس آبشار! ای بلند ایستاده بر اوج خضوعم! دوستت دارم . چنان که شاپرک از شوق آن پرواز می خواهد، پرستو بویی از جنس بهار می تابد و هر لحظه از این شکوه ، آفرینش در تبش بیمار می گردد.

پدر!

در آغوش مهرم آرمیدی، آن چنان که هیچ دستی و خیالی را به آن دسترسی نیست.

منم، همان کوچک دختر ناز پرورده ات که اینک به یُمن قدسی ِ نامت غزلخوانم اگر چه روزگاران مرا در گذر ِ عمر، پیرتر کرده. منم، آن آرزومند چشمانت ، گدای ِ هر شب ِ قلبت، منم که از شوق هوایت مست می گردم، به پاس بودنت در عالم، هست می گردم، پر از ریحان و شب بو و شمعدانی می شوم، این نرگسی های دلم با رقص می چرخند و این لب های ترکیده ی غم را به نازی بوسه می بخشند.

پدر!

ای جاودان مفهوم! ای بزرگ عاشق! منم بی تاب از فکر و خیال دوری ات؛ منم بی فریاد و بی حسّ از خشم و غم و پریشانی ات.

منم، که گر نباشد دعای مست ِ نیمه شب هایت، به یک آن می میرم. منم ، که گر نباشد رحمت قلبت به سردی رَخت می گیرم از این عالم.

منم که گر نبوسی گونه ام را هلاک و نیست می گردم.

منم که گر نباری، باریدنم به خشکی می کشاند شوری ِ احساس فهمم را. بیا برگیر اشک های سردم را و گرما بخش تپش های ِ نیازم را.

پدر! با دلم باش و خدایی کن...

آشفتگی که در این نوشته است و انسجام کافی ندارد به خاطر رنج روحی شدیدی است که در زمان نوشتن آنها داشته ام. آن را ببخشایید.

دوشنبه 28 شهریور 1390 - 1:41:16 AM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم
نظر ها

http://mosijon.baxblog.com

ارسال پيام

سه شنبه 29 شهریور 1390   6:26:17 PM

مرسي خيلي قشنگ بود

http://doostanekhoob.gegli.com

ارسال پيام

سه شنبه 29 شهریور 1390   4:08:24 PM

سلام

دختر گلم : شروع نوشتن . آغاز حرکت است

وحرکت پشت سر گذاشتن مرداب و برکه

شاید فردا تو خالق ماهی سیاه کوچولوی دیگری باشی

انتقاد را به جان بخر  واندیشه های دیگر را تحمل کن

فقط به جلو نگاه کن  ..برو .. برو ..وبرو ...دریا زیباست

موفق باشی ...........وسربلند

www.cloob.com/mohsenhacker

ارسال پيام

دوشنبه 28 شهریور 1390   2:43:46 PM

nice

http://bebeka.gegli.com

ارسال پيام

دوشنبه 28 شهریور 1390   3:25:00 AM

قشنگ بود حالا میخواهد اقتباس شما از یک داستان باشه  یا چیز دیگر .هرچی هست از تبلیغات و وبلاگهای سر کاری بهتره .خانم تهرانی من بیشتر وبلاگ های شما را خوانده ام اکثر خوب بوده از شما میخواهم عضو گروه وبلاگ نویسان شوید تا بتوانید با دیگر اعضای گروه تبادل نظر بکنید میتوانید در پروفایل من روی عکس وبلاگ در وبلاگ کلید کنید این طوری راحت تر عضو میشوید باعث افتخار من و دیگر اعضا میشوید

آخرین مطالب


alo


...


age mikhai biyai porofail negar


darbareye negar nazi


بروازپیشم


خوش به حال آسمون


می خوام تنها باشم...


فراموش می کنم


بی معرفت


(تنها نشوی).


نمایش سایر مطالب قبلی
آمار وبلاگ

98777 بازدید

68 بازدید امروز

11 بازدید دیروز

116 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements